♥♥ manoto ♥♥

قصه من و تو

♥♥ manoto ♥♥

قصه من و تو

♥♥دلم هواتو کرده♥♥

 

 

153 نامزدی manoto رو باید تو تاریخ بنویسن،کی دو نفرو دیده که نامزد باشن ولی وقتی همدیگه رو میبینن استرس امونشون نده و دو کلمه نتونن با هم حرف بزنن، یا دنبال بهونه بگردن که همدیگه رو ببینن،
امشبم مثا خیلی از شبا قرار گذاشتیم تا صبح بیدار بمونیم ولی هر دو تامون حالمون گرفته شده،من تو فکر اینم که برات سخته بیای خونه ما،تو پیام میدی زری خسته شدم از اینکه هفته ای فقط یه بار اومدم خونتونو با کلی استرس یه بار نگات کردم، امشب دلم خیلی هواتو کرده بود تا دم در خونتونم اومدم ولی هر چی دنبال بهونه گشتم پیدا نکردم که نکردم.خودمونیم امیر خوب چشم ترسی ازت گرفته فکر کنم یکی از خصوصیت شهریوریا اینکه خجالتین.

27/فروردین/1392

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

♥♥ شروع قصه ♥♥

 

 شاد بودنت را کف دستانم مینویسم تا به هنگام دعا 

 

اولین خواسته ام از خدا باشد.

 

 

 

18817/آبان/1391 188 

 

 

قصه manoto بلاخره شروع شد،هفت ماهه که از مراسم نامزدیمون میگذره،مطمئنا باورش واسه تو هم سخته،تقریبا یه سال هم هست که با هم آشنا شدیم،همین صبحی پیام دادی که زری فکر کنم برای کنکور ارشد باید بریم تهران،وای اگه بشه چی میشه.پارسال من رفتم تهران همین موقع ها داشتم توی نمایشگاه کتاب برات شاهنامه میخریدم چقدر زود گذشت.حالا فلسفه شاهنامه خریدن وقتی هنوز منو ندیده بودی چی بوده خدا میدونه!!! تا سوال پرسیدم که واسه چی شاهنامه خریدی،تو که هنوز منو ندیده بودی؟گفتی نگو دیگه اعصابم خورد می شه بعد بهت می گم. الانم  بی صبرانه منتظرم ببینم چیکارها کردی؟