♥♥ manoto ♥♥

قصه من و تو

♥♥ manoto ♥♥

قصه من و تو

♥♥شناخت من♥♥

149هیفدهم اردیبهشت رفتم نمایشگاه کتاب، هنوز پامو تو نمایشگاه نذاشتم، میگی: سلام زهرا ان کتابی که عکسشو نشونت دادم اگر گیرت اومد بگیر
حالا من موندم بخندم یا دعوا کنم دوباره میگی:ببین سعی کن کتاب بهتری بگیری فکر کنم بازم جا داره که بزرگتر باشه برا شناخت خانمها.
منم که بچه گوش حرف کن هی اینور بگرد اونور بگرد ولی پیدا نشد که نشد بلاخره دلت واسم سوختو دلداریم دادی که حتما کتابش خیلی سنگینه و بزرگ که نمیشه آوردش نمایشگاه اشکال نداره می سوزمو میسازم  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد