♥♥ manoto ♥♥

قصه من و تو

♥♥ manoto ♥♥

قصه من و تو

♥♥بارون♥♥

  

 تمام لحظات بارانی توی پیاده روهای خیس یادت هست ؟ 


خاطره آن درخت سبز را که کنارش قول دادی به اندازه همه روزهای بارانی با هم باشیم ؟ 


حالا هر روز صبح به انتظار ابری … پنجره را باز می کنم 


اما سالهاست که ابر تنها می آید … 


ولی باران … هیچ 


و هر شب دعا می کنم که فردا باران بیاید 


حتی از روی دلتنگی 


قول می دهم که بگویم : 


هنوز هم دوستت دارم … 

 

 

211نه که دعوا کم داریم بارونم شده نور علی نور؛ امروزم مثه دیروز بارونی بارید، هنوز التماس دعا از دهنم در نیومده میگی: من فقط یه دعا بلدم!
خدا هم از دست ما کلافه شده، بلاخره طرف کدوممونو بگیره، لولا در خونه داشت کنده میشد بس که رفتم زیر بارونو خدا رو التماس کردم که آبرومو بخره، آخرشم خدا دلش سوختو تونستم شکستت بدم؛ هم جرات کردم برم زیر بارون،هم دعام همراه اذان شد حالاکه فهمیدی پارتیم پیش خدا کلفته میگی:تو رو خدا دعا کن زود بریم سر خونه زندگیمون جدی.
منو این دعاها، خدا رحم کنه.دیگه فایده نداره، حالا که حسابی لیچ آب شدم دعامو پس بگیرم
بلاخره کلمه امید به خدا از دهنم اومد بیرون؛ خوب ترسیدم وقتی گفتی:خدا رحم کنه نه،امید به خدا .هر کی جای من بود میگفت!! ولی قول دادی چون دارم راه می افتم واسم کفش جغ جغه ای بخری،یادت نره که دعوامون میشه    

 

دوشنبه نوزده فروردین هزار و سیصد و نود و دو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد