خدای من... به من بگو چرا؟
چرا یکی با لبی پر از لبخند میگشاید دو چشم خویش را هر سحر؟
چرا یکی با بغض و آه شب های پر هراس خود را میچسباند به صبح؟
چرا یکی دلش تا ابد هم باز نمیشود و هیچ فصلی، فصل دلخواهش نمیشود؟
به من بگو چرا!؟
چه فرقیست بین پاییز تو برای دل، که یک نفر عاشقانع میخرامد میان رنگها آن
یکی بیزار میشود از باد و ابر آن؟
خدای من بگو...
بگو چرا نمیشود که تا ابد همه بخندند به روی هم، به روی زندگی، به روی غم؟
چرا نمیشود که تا ابد همه شاد باشند دور هم؟
چرا؟
چقدر پر از چرا شدم!!
چقدر من از خیلی از آد م های تو جدا شدم...
چرا خدا؟
خدای من...
به من بگو چرا در خیلی از ثانیه های زندگی بغض بی صدا شدم؟
تو ساختی مرا...
حتم دارم تو میدانی جواب این چراها را
مگر نه ای خدای من!؟
پس...
به من بگو چرا!!؟
سلاااااااااااااام.خوبی؟؟من اومدم.خوشحالم کردی با اومدن وبم.میسی!!
لینک شدی ها!!!موفق باشی زری جون
دعام کن آخه...
